توجه توجه! بچه سوسولا این پست رو نخونن! خطر تهوع وجود داره!
هر کسی هم میگه طولانیه نخونه اما با تاریخچه یه موجود کثیف آشنا نمی شه!
سلام. این دفعه می خوام از یه دختر کوچولویی براتون بگم که موهاشو دو گوشی می بست و فارغ از هر غم و غصه ای حسابی جیغ ویغ می کرد.چند وقت پیش یه عزیزی رو دیدم این خاطرات دوباره وسم زنده شد که زد به کله ام که اینجا هم بگم...( حالا از جاهای دیگه شروع میکنیم و از اصل مطلب سبقت میگیریم و به خط پایان ...)
بابای این دختر کوچولو با باجناقهاش مسابقه گذاشته بودند که هر کی بیشتر بچه بسازه برنده است خدا هم برای اینکه اون باباهه ضایع نشه یه عالمه دختر و یه پسر بهش داده بود اون دختر کوچولوء هم ته تغاریه بابا بود. و عجب بچه تخسی بود.البته اون دختره من نبودما به قول بهروز خالی بند به جون اودم من نبودم. ای بابا چرا اینجوری نگاه می کنی؟ می گم من نبودم دیگه آخ چرا می زنی؟ خوب من بودم حتما باید شخصیتمو خورد کنی؟ اون دختر کوچولو من بودم خوبه؟
خلاصه ما یه بچه شیطون و تخس بودیم و همیشه با خواهرم که از خودم بزرگتر بود دعوامون می شد اون چون بزرگتر بود زورش زیاد بود و همش منو کتک می زد . البته راس می گن کرم از خوده درخته ها! مثلا اون از سوسک خیلی می ترسید( خودمم می ترسیدم ولی چاره نبود )من هم می رفتم شاخکهای یه سوسکه زنده رو می گرفتم و وقتی اون دراز کشیده بود یا داشت درس می خوند می آوردم بالا سرش اون هم وقتی می دید سوسکه بالا سرش داره دست و پا می زنه جیغش می رفت هوا . در اون لحظات ابتدا صدای جیغ مهیب او بعد صدای خنده من و وقتی سوسکه در می رفت صدای کتک خوردن و گریه من به هوا می رفت. عجب بچه کثیفی بودما !
یه بار دیگه سر برداشتن تلفن دعوامون شد من خواستم گوشی رو بردارم اما اون زودتر برداشت من هم غصه خوردم و رفتم پایین اپارتمان کنار باغچه نشستم. ناگهان به به! چشمم به جماله یه کرم ابریشم کلفت و چسبناک روشن شد. اول یه دونه از اون ابرا بالا سرم ساختم و خواهرم رو در حال جیغ زدن دیدم بعد چشمم مثل اون گرگه توی کارتون بیگ بیگ برقی زد با یه چوب رفتم طرفه کرمه راستش خودم هم چندشم می شد برش دارم. کرمه چسبید به چوبه و من رفتم توی اتاق. خیلی معمولی از کنار خواهرم رد شدم و کرم رو چسبوندم به پاش؛ اون اول فکر کرد خیسش کردم چون یه لحظه خنکی رو حس کرد ولی بعد جیغش گوشه کرمه رو هم کر کرد چه بی جنبه بودها. بیچاره کرمه! اون دفعه به جای اینکه ازخواهرم کتک بخورم مامان اومد سراغم:ذلیل مرده دختره رو نصفه عمر کردی و شب بابا که از قضیه با خبر شد دستی رو موهام کشید و گفت چه دختر شجاعی دارم...
عجب عالمی داشت بچگی! یه بار خواهرم کتابمو پاره کرد. منم از حرصم با مسواکش کتونیام رو تمیز کردم. نامردی هم نکردم همه جای کتونی ام رو تمیز کردم حتی کف کتونی ام رو! چند روزی این کارو کردم یه شب خواهرم گفت نمی دونم چرا تازگیها رنگ مسواکم کدر شده منم یه قیافه حق به جانبی گرفتم و گفتم ای وای! مسواکه تو بود؟من باهاش ته کتونی ام رو تمیز کردم. آخ چه کتکی خوردم و الان که فکر می کنم می بینم چه باحال بود اون کتکها و من قدرش رو نمی دونستم ها!
دم دمای والانتاین که بابا و همسایه ها برای گل کاشتن باغچه رو زیر و رو می کرد ما بچه ها جشن می گرفتیم. با عبود و سامی و تهانی و امانی و ریهام می رفتیم سراغ کرمهای خاکی. همشونو با یه قاشق می گرفتیم و می انداختیم توی کاسه! جاتون خالی یه صحنه ای می شد که حال هر بیننده ای رو به هم می زد. حتی بابا که همیشه به کارای من می خندید غر می زد دختر تو چرا اینقدر کثیف کاری می کنی! هر سال عید چند تا کاسه و قاشق توی سطل ریخته می شد من که نمی دونم چرا مامان اون کاسه ها رو می انداخت دور.خوب اینا همش اسرافه مگه نه؟!
تابستون ها که معمولا ایران بودیم یه بازیه دیگه می کردیم. دم یه مارمولک رو با نخ می بستیم بعد اون یه سره نخ رو به دم به مارمولک دیگه می بستیم روی زمین یه خط می کشیدیم و یه مارمولک رو انتخاب می کردیم هر کدوم بیشتر از اون خط رد شده بود برنده بود و باید به بقیه کولی می داد و من چون دختر بودم و ظریف! همیشه پسر داییم ( همون امین لاغر مردنی ) جای من بقیه رو کولی می داد. توی بازیها همیشه من و اون زن و شوهر بودیم و قرار هم گذاشته بودیم وقتی بزرک شدیم با هم ازدواج کنیم اما وقتی یه کم بزرگتر شدیم از هم جدا شدیم و اون قول و قرارها یادمون رفت.
حالا همه بزرگ شدند. معین زن گرفته, سامی داره دانشگاهشو میخونه, تهانی و امانی هم الان رفتن المان, عبؤد هم یه پا علاف و بیکار دبیرستانشو تموم کنه خدا بزرگه (به قول خودش) چند ماه پیش که داشتیم می رفتیم بیرون عبود و سامی رو دیدم از تعجب وا مونده بودم باورم نمیشد بعد از این همه سال دوباره ببینمیشون...(قدرت خدا رو میبینید ...)
خواهرم هم رو دلم نشسته هرچه خواستگار میاد رد میکنه داره حساب داری میخونه.
الان واقعا دلم برای اون کارا تنگ شده حالا وقتی یه سوسک می بینم از ترس غش می کنم یه پف باف بر می دارم و می زنم بهش این جونورا هم نمی دونم چرا وقتی پف باف می زنی بهشون خل می شن. فکر می کنند بنزین بهشون دادی همچین با سرعت دنبالت می کنن که نمی فهمی کجا فرار کنی! اما هنوز مار مولک دوست دارم کرم رو که می بینم از ترس پس می افتم. من هم شدم از این بچه لوسهایی که کوچولوها اذیتشون می کنن اما تا الان بچه ای به تخسیه خودم ندیدم . البته این خاطرات همه مال قبل از دوازده سالگیم بود بعدش آدم شدم . الان یه بچه ساکت ببینم اصلا دوسش ندارم بچه باید تخس باشه شر باشه کثیف باشه ...
نتایج اخلاقی:
1- اسراف نکنید. خدا اسراف کاران رو دوس نداره! خوب چه اشکالی داره توی کاسه ای که کرما برای چند ساعت خوابیدند شما ها غذا بخورین؟
2-حتما به رنگ کدر مسواکتون توجه کنید.
3-آهای آقایون چشم و هم چشمی رو بذارین کنار و خانواده رو تنظیم کنین.
4-وقتی به یه نفر قول ازدواج می دین حتما برید خاستگاریش!
نتایج غیر اخلاقی:
1-خوب مگه خانومهای متاهل دل ندارند که کسی نمی ره خاستگاریشون؟ از قدیم گفتن از نخورده بگیر بده به خورده!
2- به بچتون یاد بدین وقتی میرید جایی مهمونی دستش رو که حسابی چرب و چیلیه بماله روی مبل صاحبخونه.
3- هی باباها! این دختراتونو حسابی لوس کنین تا بعدا پدر شوهراشونو در بیارن!
ضرب المثل علمی:
این مورد توی نتایج بیان شده لطفا به آن قسمت مراجعه فرمایید.
شعر علمی:
در کنار دیوار سوسکی میبینم سوسکه زیباییست می پرد آن بالا میپرد توی اتاق میپرد آن پایین میپرد روی اجاق من ندانم که چرا می گویند سوسک حیوان کثیفی است ، مگس کش زیباست سوسکه پر دار مگر چه کم از اردک و کفتر دارد؟ با مگس کش اکنون میزنم توی سرش طفلکی می میرد دله من هم اما اندکی می گیرد... حال کردم.